سرگذشت یاران امام حسین علیه‌السلام

سرگذشت یاران امام حسین علیه‌السلام

۱ | زهیر و سعید بن‌عبدالله حنفی
ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شماری اصحاب دراطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. به‌این ترتیب که امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالی که زهیر و سعید بن‌عبدالله حنفی جلوی امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده‌، آنگاه گروه ‌اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتی که سعید جلوی امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت‌. بعد از پایان نماز هم‌، هرچه امام به این سوی و آن‌سوی می‌رفت‌، سعید میان امام و دشمن قرار می‌گرفت‌. به همین دلیل‌، چندان‌تیر به وی اصابت کرد که روی زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجی که می‌برم‌،هدفم نصرت ذرّیه اوست‌. وی در حالی به شهادت رسید که سیزده تیر بربدنش اصابت کرده بود. در واقع سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیری آغاز شده و شدّت گرفت‌، در شرایطی که حفاظت از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را بر عهده داشت به شهادت رسید.

۲ | حضرت قاسم بن الحسن علیه‌السلام
ایشان نوجوانی بود که با اصرار از امام حسین علیه‌السّلام اجازه خواست که به میدان جنگ برود. ابتدا امام علیه‌السّلام راضی نشدند که او عازم میدان شود، ولی هنگامی که با اصرار بیش از حد او مواجه شدند اذن جهاد در راه خدا را به او دادند. او نیز پس از رشادت های بسیار در میدان نبرد به شهادت رسید. نقل می کنند وقتی قاسم بن الحسن علیه‌السّلام عازم میدان شد این اشعار را می خواند: «اگر مرا نمی شناسید پس بدانید من فرزند امام حسن علیه‌السّلام و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم و این حسین علیه‌السّلام است که اکنون در محاصره شماست. خداوند شما را سیراب نسازد». وقتی قاسم به زمین افتاد عموی خود را صدا زد و امام حسین علیه‌السّلام فورا خود را به او رساندند. وقتی سر او را به دامن گرفتند فرمودند: «از رحمت خدا دور باشند قومی که تو را کشتند!» به خدا سوگند بر عمویت بسیار سنگین است که صدایش کنی و او پاسخ تو را ندهد یا اگر پاسخ داد فایده ای برای تو نداشته باشد.

۳ | حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام
امام حسین علیه‌السّلام در پاسخ کوفیان در دعوت از آن حضرت نامه ای نوشت و به مسلم داد. وی نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام علیه‌السّلام و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختاربن ابن عبیدهِ ثقفی جای دادند. مردم به دیدن مسلم می آمدند و هنگامی که وارد می‌شدند، مسلم نامه امام را می خواند و آن ها اشک شوق می‌ریختند و با او بیعت می کردند. اما با سر کار آمدن عبید اللّه بن زیاد و زندانی شدن هانی، کار بر مسلم دشوار شد. تا آنجا که وقتی برای خواندن نماز جماعت ایستـاد، نمازگـزاران، از ترس جان خود، آهسته گریختنـد. هنگـامی که نماز پایان یافت، مسلم پشت سـر خـود هیـچ کس را ندید.هیچ کس!! وقتی مسلم را دستگیر کردند، «انّالِلّه و انّاالیه راجعون» می‌گفت و اشک می‌ ریخت. شخصی پرسید: از مرگ ترسیده‌ای؟ گفت: خیر، من برای خودم ناراحت نیستم، بلکه برای امام حسین علیه‌السّلام و اهل بیت او اندوهگینم. چون برای او نوشتم کوفه آماده حضور شماسـت و کوفیان بر عهد و پیمان خود استوارند!

۴ | حضرت علی اکبر علیه‌السلام
ایشان در بین سال های ۳۳ تا ۳۵ هجری از مادری بزرگوار به نام لیلا دختر ابی مرّه در شهر مدینه چشم به جهان گشود. وی در مکتب انسان ساز پدر و در دامن خاندان پاک امامت شیــوه هـای صحیح دفاع از مکتب و اطاعت از امامت و حمـایت از اهـداف و آرمان های مقـدس آن را آموخت و لحظه ای در این امر فروگذاری نکرد و تا آخرین نفس از امــام زمــانش دفاع کرد. او در روز عاشورا اولین نفر از بنی هاشم بود که در میدان نبرد حـاضــر شــد و پس از مبارزه جـانـانـه جـام شهادت را سر کشید. وقتی امام حسین علیه‌السّلام او را به میدان فـرستـادنـد فـرمـودند: «خداوندا، شاهد باش جوانی را به جنگ با ایـن مـردم ستمکار فرستادم که شبیه ترین مـردم از نظر خُلق و خَلق به پیامبـر تو بود. هـرگـاه مشـتـاق دیدار پیامبـرت می شـدیم به چهره او می‌نگریستیم» حضرت علی اکبر علیه‌السّلام در موقع جنگ با یزیدیان این شعــر را زمـزمــه می‌کرد: «مـن علـی بن حسینم. به خدا سوگند کـه ما به پیـامبـر (ص) سزاوارترینیم. به خـدا سوگند نابه کـاری چون یزیـد بـر مـا حکـومـت نخواهد کرد. با شمشیر با شما می جنگــم و از پدرم حمایت می کنم».

۵ | وهب بن وهب
ایشان قبلاً مسیحی بود. به دست امام حسین علیه‌السّلام به دین اسلام گروید و به همراه مادر و همسرش در کربلا حاضر شد. نقل می‌کنند در روز عاشورا که حدود هفده روز از ازدواج او و همسرش می گذشت همسر او گفت: حالا که مصمم شده ای که از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مقابل دشمنانش دفاع کنی، یقینا اگر در این راه شهید شوی وارد بهشت خواهی شد. باید در حضور امام علیه‌السّلام با من عهد کنی که روز قیامت مرا فراموش نکنی. آن گاه هر دو به حضور امام حسین علیه‌السّلام می آیند و همسر وهب خواسته خود را مطرح می کند، به گونه ای که آن حضرت به شدت متأثر می شوند و گریه می کنند. وقتی که وهب به میدان می رود و با شجاعت به جنگ می پردازد و عده ای از دشمنان امام حسین علیه‌السّلام را به قتل می رساند، به سوی مادر و همسر بر می گردد و به مادرش می گوید: آیا اکنون از من راضی هستی؟ مادر به او می گوید: اگر تا زنده ای با دشمنان امام حسین به مبارزه نپردازی، از تو راضی نمی شوم.

۶ | مسلم بن عوسجه
ایشان شخصیت معروف کوفه و پیرمردی انقلابی بود. اولاً صحابی بود، (به کسانی صحابی می‌گویند که توفیق رسیدن خدمت پیغمبر را داشتند). دوماً عابد بود. سوم اینکه رزمنده بود، نه فقط ریش سفید مقدس، بلکه در فتوحات اسلامی سهم داشت. چهارم اینکه از دعوت کنندگان امام حسین بود، منتها با وفا بود. پنجم اینکه سخنرانی‌های خوبی می‌کرد و اهل تبلیغ بود. بعد از شهادت حضرت مسلم بن عقیل، زن و بچه‌اش را برداشت و از کوفه فرار کرد. شب عاشورا وقتی امام حسین فرمود که هر کس می‌خواهد برود. مسلم بن عوسجه بلند شد و گفت: حسین را شب عاشورا تنها بگذاریم؟ عذر ما چیست؟ به خدا قسم تو را رها نمی‌کنیم تا این که نیزه‌مان درسینه‌ی دشمنان بشکند. به خدا قسم رهایت نمی‌کنم، مگر این که دشمنانت را با شمشیر بکشم. و اگر سلاح نداشته باشم، با سنگ آن‌ها را می‌کشم. همین که مسلم بن عوسجه شهید شد، امام حسین پیاده بالای سرش آمد، پیاده آمدن امام حسین احترام است. بعد این آیه را خواند «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»(احزاب/۲۳)

۷ | حبیب بن مظاهر
ایشان از صحابی بود، یعنی از یارانی که پیغمبر را درک کرده بود. امیـرالمؤمنین و امـام حسن را درک کرده بود و در اکثر جنگ‌ها در کنار امام_علی علیه‌السلام حضور داشت. از نظر اجتماعی هم سرشناس و محبوب بود. حبیب به خاطر اهمیت و سخنرانی‌های مهمی که داشت زیر نظر بود. مخفیانه از کوفه فرار کرد و نزدیک عاشورا خودش را به کربلا رساند. در کربلا به امام حسین گفت: آقا من قبیله‌ای دارم، اجازه می‌دهید از کربلا بروم و در قبیله سخنرانی کنم و یک گروهی را همراه خود بیاورم؟ امام فرمود: برو. رفت و یک جمعیت قبیله‌اش را راه انداخت تا به کربلا بیاورد، ولی جاسوس‌های حکومت فهمیدند و یک لشکر برای جنگ با آنان فرستادند، عده‌ای کشته و عده‌ای زخمی شدند و عده‌ای هم به کربلا آمدند. ولی آنهایی هم که به کربلا نیامدند، برای دفن بدن‌های مقدس أهلبیت آمدند. آن قبیله‌ی بنی اسد اقوام حبیب بن مظاهر هستند. حبیب روز عاشورا می‌‌خندید، همه می‌گفتند: چرا می‌خندی؟ می‌‌گفت: دارم می‌روم بهشت برای همین خوشحالم.

۸ | عبد الله بن مسلم بن عقیل
روز عاشورا پس از شهادت همه اصحاب امام حسین علیه‌السّلام، جوانان بنی‌هاشم آماده نبرد با دشمن شدند. اوّلین کسی که پیش امام آمد عبداللّه بن مسلم بن عقیل بـود. (الـبـتــه برخی، اولین شهید از بنی‌هاشم را حضرت علی‌اکبر علیه‌السّلام دانسته‌اند). وقتـی از امام اجازه خواست آن حـضرت فرمـودند: «هنوز از شهادت پدرت مسلم زمان زیادی نمی‌گذرد. اگر تو به جنگ بروی مادرت ناراحت می‌شود. بهتر است دست مادرت را بگیری و از اینجا بروی». عبداللّه گفـت: «پدر و مادرم فدایت ای حسین‌جان، من هرگز زندگی دنیای بی‌ارزش زودگذر را به حیات جاودان ترجیح نمی‌دهم. از شما خواهش می‌کنم که این جان ناقابل مرا قبول کنی که در راه خدا قربانی کنم». سرانجـام پس از اجازه اباعبداللّه علیه‌السّلام به میدان رفت.ابن شهر آشوب می‌گویـد: عبداللّه وارد میدان جنگ شد و به آن گروه حمله ‌ور شد. سرود حماسی‌اش این بود: امروز مسلم را ملاقات خواهم کرد، هم او که پدرم است و همراه او شجاعانی را که به دین پیامبر ایمان آورده‌اند.»

۹ | زهیر بن قین
امام حسین علیه‌السّلام رفته بود مکه، می خواستند خونش را بریزند، امام حجش را تبدیل به عمره کرد و به سوی کوفه آمد. زهیر بن قین هم در آن سال مکه بود، اعمالش را انجام داد و قصه را پیگیری می‌کرد. اما زهیر نمی‌خواست قافله‌اش با قافله‌ی امام حسین برخورد کند. امام را دوسـت داشت ولی حال یاری نداشت. امـام قاصدی فرستاد و از او دعوت کرد، زهیر در فکر بود که چه کار کند، همسرش گفت: چرا معطلی؟ بلند شو و به دیدار نوه پیغمبر برو. زهیر به دیدار امام رفـت و در آن ملاقات منقلب شـد. آمد و گفـت: به خیمه‌ امـام حسین علیه‌السّلام می‌‌رویم. زهیر سردار بود، از اشراف قبیله بود، جنگاور با سابقه بود. در کربلا وقـتـــی سـخـنـــرانی مـی‌کـرد، کوفیــان مـی گفـتنــد: زهیـر تو کــه اول این طرفـی بودی، تـو جزو حــزب امــام حسیـــن نبــودی. گفـت: بله اما حسینی شده‌ام. زهیـر و عبید هر دو از طـرف امـام حسیــن علیه‌السّلام دعـوت شدند. زهیـر با این که با امام سابقه ای نـداشـت، دعـــوت را پذیـرفـت. عبیـد با این که سابقـه‌ی دوستی با امام داشــت دعوت را نپـذیرفـت. و زهیــر با قبــول دعــوت رستگار شد.و به شهادت رسید.

۱۰ | فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها
پس از شهادت خاندان عقیل حضرت زینب سلام الله علیها دو فــرزنــدش عـون و محمّـد را بـــرای جانفشـانی به محضـر حضرت ابا عبـداللّه علیه‌السّلام فــرسـتــاد. ایــن دو بـزرگــوار فــرزنــدان عــبــداللّه بن جـعفــر بـودنـد. دو بـرادر بـه میدان آمده و هر یک جــداگــانـه وفــاداری خــویـش را تـا پــای شـهــادت بــه امـــام زمانشان ابراز داشتند. ابتدا محمّـد در حـالی کـه اینـگــونه رجــز می‌خـواند وارد میـدان شد: به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کـوردلـی بـه هلاکـت افتـادند. نشــانه هـای قــرآنی کـه محکـم و مبیّن بود، عوض کردند و کـفـر و طغیــان را آشکـار کردند. جمعـی از سپـاه کوفه به دست او کشتـه شــدنــد و سرانجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمّد را به شهادت رساند. بعد از شهادت محمّد، عـون بن عبـداللّه بـن جعفـر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند:
اگـر مـرا نمی شناسیـد، من پسر جعفـر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهـای سبــز پرواز می‌کنـد، این شـرافـت برای مـن در مـحـشـر کافـی است. نوشتـه اند تا بیست تن را به درک واصــل کرد، آنگــاه به دست عبداللّه بن قطنه طائی به شهادت رسید.

۱۱ | اسلم بن عمرو
اَسلَم بن عَمـرو غلامی بـود که امــام حسیــن علیـه السّـلام او را پس از خـــریــداری آزاد کردنــد. او همیـشه در خـدمـت امــام علیـه السّـلام بود. حتی پسر او به عنوان کاتب امام حسیـن علیه السّلام در کنـار آن حضـرت به سـر می برد. اسلم از همان ابتدا به همـراه امـام حسیــن علیـه السّـلام از مدینه خارج شــد و لحظـه ای از امــام زمــانش جـدا نشـد. وقـتــی در روز عاشــورا اجـازه گرفت که با دشمنان اهل بیت علیه السّلام بجنگد این شعر را زمزمه می کرد: «امیـری حسیـن و نَعْمَ الاَمیــر، سُــرور الفُـؤاد البَشیـر النَذیر». « پیشـوا و رهبــر مـن حسیـن است و حقا که چه رهـبر خـوبی است. او مایه سـرور دل ها و بشیر و نذیر است». وقـتـی پس از جهاد دلیـرانه بـر زمین افتـاد امام حسین علیه السّلام او را در آغـوش گرفتند و صــورت خـود را بر صورت او نهادند. اسلم بن عمرو با دیدن این صحنـه لبخنـدی زد و گفت: «چه کسی مثل مـن از ایـن افـتـخـــار برخوردار است که پسر رسول خـدا صلی اللّه و عـلـیــه و آلـه وسـلّـم صــورت بر صـورتـش بگذارد»؟ این را گفـت و جان به جان آفرین تسلیـم کرد و به شهـادت رسید.

۱۲ | عمرو بن جناده
پس از آن که جناده بن حارث به شهادت رسید، همسر وی از پسرش عمرو خواست که او نیز چون پدرش از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کند. عمرو در پی درخواست مادر به حضور امام حسین علیه‌السّلام آمد و از آن حضرت اجازه خواست تا به میدان برود. امام علیه‌السّلام اجازه ندادند و فرمودند: «شهادت پدرت برای مادر تو بسیار سخت است. اگر برای تو مشکلی پیش آید یقینا مادرت بیش از حد ناراحت می شود». عمرو گفت: «یا اباعبداللّه، مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم». نقل کرده اند وقتی این جوان به شهادت رسید دشمن سر او را از تن جدا کرده به سوی مادرش که ناظر جنگ فرزند بود انداخت. آن مادر فداکار سر او را از زمین برداشت و خون از چهره او پاک کرد و گفت: «ای نور دیده ام، ای آرامش دلم، آفرین بر تو که به وظیفه ات خوب عمل کردی» و سپس آن سر را به طرف لشکر دشمن انداخت و گفت: «ما وقتی چیزی در راه خدا تقدیم کردیم آن را هرگز پس نمی گیریم».

۱۳ | حضرت عباس علیه‌السّلام
این روزها هم در همه ى مجالس و محافل، ذکر مصیبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر این است که در این روز، گویندگان و نوحه ‏سرایان، راجع به شهادت ابا الفضل العبّاس روضه بخوانند. آن‏طور که از مجموع قراین به دست می ‏آید، از مردان رزم ‏آور غیر از کودک شش‏ماهه، یا بچه‏ ى یازده‏ ساله ابا الفضل العبّاس آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ یعنى آوردن آب براى لب ‏تشنگان خیمه ‏هاى ابا عبد اللّه الحسین است. در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهم ‏السّلام راجع به ابا الفضل العبّاس رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا. بصیرت ابا الفضل العبّاس کجاست؟ همه‏ ى یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى‏که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان ‏نامه کردند و گفتند ما تو را امان می ‏دهیم؛ چنان برخورد جوانمردانه ‏اى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان ‏نامه ‏ى شما! نمونه‏ ى دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا اینکه به شهادت رسیدند. میدانید که آن‏ها چهار برادر از یک مادر بودند: ابا الفضل العبّاس برادر بزرگتر جعفر، عبد الله و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین بن على قربانى کند؛ به فکر مادر داغ‏دارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا اینکه مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفادارى حضرت ابا الفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه‏ ى وارد شدن در شریعه‏ ى فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه ‏ى دهانها است که امام حسین علیه‏ السّلام حضرت ابا الفضل را براى آوردن آب فرستاد.
اما آنچه که من در نقلهاى معتبر مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابن طاووس دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر می کند. در این کتابهاى معتبر این‏طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‏قدر بر این بچه ‏ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و ابا الفضل باهم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با ابا الفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه ‏ى فرات شعبه ‏اى از نهر فرات که در منطقه بود رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوى‏پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت‏ سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام ‏آوران بى ‏نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى‏ وچندساله‏ اش ابا الفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته ‏اند. این دو برادر، دوش ‏به ‏دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را می ‏شکافند. براى اینکه خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس می ‏کند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص ‏و بیص است که ابا الفضل به آب نزدیک‏تر شده و خودش را به لب آب می ‏رساند. آن‏طور که نقل می کنند، او مشک آب را پر می کند که براى خیمه‏ ها ببرد. در اینجا هر انسانى به خود حق می دهد که یک ‏مشت آب هم به لبهاى تشنه ‏ى خودش برساند؛ اما او در اینجا وفادارى خویش را نشان داد. ابا الفضل العبّاس وقتى‏ که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لب هاى تشنه‏ ى امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه‏ ى عطشناک على اصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ می ‏دهد و امام حسین علیه ‏السّلام ناگهان صداى برادر را می شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».
بیانات امام خامنه ای مدظله العالی در خطبه ‏هاى نماز جمعه‏ ى تهران (۲۶/ ۰۱/ ۱۳۷۹)

۱۴ | حضرت عبد الله بن الحسن علیه‌السّلام
عبدالله بن الحسن علیه‌السّلام یکی از نوجوانان نابالغی بود که در کربلا حضور داشت. اصحاب امام و سپس اهل‌بیت آن حضرت به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام امام علیه‌السّلام تنها در میان دشمن باقی ماند و فریاد بر‌آورد: «هل من ناصر ینصرنی؟». شمر به همراه پیاده نظام لشکر، به امام هجوم آوردند. عبدالله تاب نیاورد و ناگهان از خیمه‌ بیرون آمد. امام حسین علیه‌السّلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: «ای خواهرم! او را نگهدار» حضرت زینب (س) به دنبالش آمد تا او را بگیرد. اما عبدالله به عمه‌اش گفت: «سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم» سپس دست خود را از دست عمه رها کرد، به سوی میدان دوید و خود را به امام رساند. ناگهان «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به امام فرود آورد.عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. دستش از بدن جدا شد. عبدالله از شدت درد ناله‌ای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه» امام او را به سینه چسباند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.» در این هنگام «حرمله بن کاهل» گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش به شهادت رساند. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرمله بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.

۱۵ | حضرت زینب کبری سلام الله علیها

اگر زینب کبرى (سلام‏ الله‏ علیها) و امام سجّاد (صلوات الله علیه) در طول آن روزهاى اسارت- چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهاى بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهاى متمادى که این بزرگواران زنده ماندند- مجاهدات و تبیین و افشاگرى نکرده بودند و حقیقت فلسفه‏ ى عاشورا و هدف حسین بن على و ظلم دشمن را بیان نمی ‏کردند، واقعه‌‏ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمی ماند… آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسین بن على علیه‌السّلام بود. به همان اندازه که مجاهدت حسین بن على علیه‌السّلام و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب‏ (علیها السّلام) و مجاهدت امام سجّاد علیه‌السّلام و بقیه‏ ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه آن‏ها، صحنه‏ ى نظامی نبود؛ بلکه تبلیغى و فرهنگى بود. ما به این نکته‏ ها باید توجه کنیم. درسى که اربعین به ما می دهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطره‏ى شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.

بیانات امام خامنه ای (مدظله العالی) ۶۸/۶/۲۹

۱۶ | حر بن یزید ریاحی
حر بن یزید ریاحی فرمانده سپاه کوفه بود و ماموریت داشت جلوی حرکت کاروان امام علیه‌السّلام را بگیرد. در حالی که سپاه کوفه به شدت تشنه بودند امام علیه‌السّلام دستور داد آن ها را سیراب کنند، اسب‌هایشان را هم آب دادند. هنگام نماز حر به امام علیه‌السّلام اقتدا کرد، پس از نماز بین امام علیه‌السّلام و حرّ گفتگو درباره‌ مردم کوفه و بازگشت امام علیه‌السّلام به مکه یا مدینه آغاز شد. ولی حرّ اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. امام علیه‌السّلام در برابر حرّ فرمودند مادر به عزایت بنشیند، چه می‌خواهی؟ حرّ به حضرت گفت به خدا سوگند اگر غیر تو از عرب این کلمه را به من می‌گفت، من او را رها نمی‌کردم. گذشت تا روز عاشورا، با این که عمر سعد به حر ترفیع داده بود، ولی حال توبه و نورانیّت عجیبی به او دست داد و با کمال خضوع به سوی خیمه امام علیه‌السّلام حرکت کرد. نزدیک خیمه پیاده شد، دو دستش را روی سر گذاشت، چون به امام علیه‌السّلام نزدیک شد، خودش را روی خاک انداخت و مرتب می گفت: خدایا من توبه کردم، من دل بندگان تو را به هراس انداختم. امام علیه‌السّلام فرمودند: سرت را بلند کن. عرضه داشت: من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به مدینه منع کردم، واقعاً برای من جای توبه وجود دارد؟ امام علیه‌السّلام فرمود: بله جای توبه وجود دارد، سرت را از روی خاک بردار، خدا توبه‌ی تو را پذیرفت.
سپس اجازه گرفت، به میدان رفت، بعد از جنگ سختی که با مردم کوفه کرد شهید شد.

۱۷ | حنظله بن اسعد شبامی
حنظله بن اسعد شبامی از بزرگان شیعه و مردى فصیح و شجاع و قارى قرآن بود. حنظله بعد ار ورود امام حسین علیه‌السّلام به کربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را به عنوان رسول نزد عمر بن سعد میفرستاد و چون روز عاشورا فرا رسید نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ایستاد و شروع به سخن گفتن با لشکر کوفه کرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت کار شما بیمناکم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قیامت میترسم، آن روزى که هیچ نگهدارنده ‏اى جز خدا نیست و کسى که گمراه شد راهى به سوى هدایت ندارد. اى مردم! حسین را نکشید که خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و کسى که افترا میبندد، زیان کار خواهد بود. امام حسین علیه‌السّلام به او فرمود: هنگامی که تو این گروه را به حق دعوت کردى و آنان نپذیرفتند و تصمیم به ریختن خون تو و یارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده کردند، اینها مستوجب عذاب شدند. حنظله بن اسعد به امام علیه‌السّلام عرض کرد: راست گفتى، فدایت شوم، آیا اجازه میدهى که به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟ آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو به سوى چیزى که بهتر از دنیا و آنچه در آن است، جهانى که حدى نپذیرد و سلطنتى که زوال نیابد. حنظله گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله صلى الله علیک و على اهل بیتک، ملاقات ما و شما در بهشت! امام فرمود: آمین! آمین! سپس به سپاه کوفه حلمه کرد و سرانجام بر او حمله کردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى علیه.

۱۸ | شوذب بن عبدالله
ایشان زمانی غلام «شاکر» پدر «عابس» و از دوستداران مخلص اهل‎بیت علیهم السلام بود. خانه و منزل او پناه و محل تدریس شیعیان بوده و در خانه او از فضائل اهل‎بیت علیهم السلام سخن گفته می‎شد. شوذب از قرّاء و حافظان حدیث و دلاور یاران امام وهمچنین سفیر جناب «مسلم بن عقیل» از کوفه به سوی امام حسین علیه‌السّلام بود. او نامه «مسلم» را به مکه برد تا به امام برساند. هنگامی که او به مکه رسید، خدمت امام علیه‌السّلام در مکه اقامت کرد و سپس همراه ایشان به کربلا آمد. عصر روز عاشورا «عابس» که از دیگر یاران وفادار امام است، شوذب را صدا زد و گفت: ای شوذب! چه در سر داری؟ شوذب پاسخ داد: من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله مبارزه می‎کنم تا کشته شوم. شوذب به خدمت امام حسین علیه‌السّلام آمد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله و رحمه الله و برکاته؛ سلام بر شما ای اباعبدالله و رحمت و برکاتش بر شما نازل باد. و سپس از امام اجازه گرفت و در برابر آن حضرت به دشمن حمله ‎ور شد و به فیض شهادت نائل آمد. شوذب چون دیگر یاران امام در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه مورد سلام قرار گرفته است: السلام علی شوذب مولی شاکر؛ درود بر شوذب، غلام شاکر.

۱۹ | عابس ین شبیب
عابس از یاران باوفاى امام حسین و به قولى از خاصّان امام على و از دلاوران، سخنوران، عابدان و شب‏زنده‏داران شیعه بود. اواز قبیله بنی شاکر بود که همه آن قبیله ازعلاقمندان به اهل بیت بودند و امام علی درباره آنها فرمودند: اگر تعداد قبیله بنی شاکر بـه هزار نفر می رسید، خدای تعالی عبادت می شد چنانکه باید عبادت شود. روز عاشورا عابس نزد امام حسین آمد و گفت: یا اباعبدالله به خدا در روی زمین هیچ آفریده ای نیست که از تو نزد من محبوب تر باشد. اگر می توانستم بـه چیزی عزیزتر از جانم، ستم را از تو دفع کنم در آن سستی نمی کردم. سپس شمشیر کشید و حمله کرد و فریاد میزد آیا مردی نیست، آیا مردی نیست وکسی جرأت نمی کرد به میدان او برود. ربیع بن تمیم می گوید: سابقه عابس را در جنگها می دانستم که مردی است بسیار شجاع لذا به سپاه عمر سعد گفتم مبادا یک به یک به مبارزه او بروید، کسی مرد میدان او نیست. عمرسعد فریاد زد: او را سنگباران کرده و یکباره به او حمله کنید، عابس به هر طرف حمله می کرد از پیش او می گریختند، تا اینکه لشگر از هـر طرف به او حمله کرد و از زیادی زخم سنگ و شمشیر و نیزه از پای در آمد و سر مبارکش را بریدند.

۲۰ | فرزندان حارث
سعد بن حارث و ابو الحتوف بن حارث فرزندان «حارث انصاری» از سپاهیان لشکر «ابن سعد» و از اهالی کوفه بودند. این دو برادر با عمر بن سعد به قصد مبارزه با امام حسین علیه‌السّلام به کربلا آمده بودند. سعد از خوارج بود و زمانی در مقابل امیرالمومنین علیه‌السّلام قرار گرفته بود اما به معاویه هم ارادتی نداشت. روز عاشورا فرارسید و یاران امام یک به یک به شهادت رسیدند، امام حسین علیه‌السّلام فریاد برآورد: «الا من ناصر ینصرنا» و زنان و کودکان با شنیدن صداى امام علیه‌السّلام شیون میکردند.این دوبرادر از دیدن این منظره، تاب نیاوردند و شمشیر به روى سپاه کوفه و دشمنان امام حسین علیه‌السّلام کشیدند. این جنگ و درگیری که عده‎ای کشته و زخمی به همراه داشت آنقدر ادامه داشت تا دو برادر به شهادت رسیدند. برخى نوشته ‏اند که: این دو برادر در لحظات آخرین امام و پس از شهادت اصحاب به فیض شهادت نائل آمدند.

۲۱ | شهدای حمله اول
روایت شده عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت‌: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم‌. و خطاب به کوفیان گفت‌: منتظر چه هستید! اینان یک لقمه برای شما هستند. در این هنگام دیگر سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازی کردند. به گفته ابن اعثم‌: باران تیر از سوی کوفیان به سوی اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ شدت‌ گرفت و امام فرمود: اینها قاصد این قوم به سوی شماست‌؛ برای مرگی که ‌چاره‌ای از پذیرش آن نیست‌، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله ‌کردند و ساعتی از روز را به طور دسته جمعی با یکدیگر جنگیدند، به طوری‌ که بنا به برخی روایات پنجاه و اندی از اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ به‌شهادت رسیدند. در این وقت‌، امام دستی به محاسنش کشید و فرمود: غضب‌خدا … بر کسانی که متحد بر کشتن فرزند دختر پیامبرشان شدند، شدید خواهد بود. به خدا سوگند که تسلیم آنان نخواهم شد تا با محاسنی خونین خدا را ملاقات کنم. در این حمله‌، بسیاری از اصحاب با تیرهایی که بر بدنشان فرود آمد، به شهادت ‌رسیده یا زخمی شدند. اینها افرادی هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. که برخی تعداد آنها را ۳۸ نفر و برخی ۵۰ نفر ذکر کرده اند.

۲۲ | عمرو بن قرظه بن کعب انصارى
ایشان در کربلا خدمت امام حسین علیه‌السّلام رسید و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد میفرستاد، و این جریان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به کربلا آمد، این ارتباط قطع شد. عمرو روز عاشورا از امام اذن گرفت و به میدان آمد در حالى که این رجز میخواند: «سپاه انصار دانسته‏اند که من از کسى که مسئولیت حفظ جانش با من است، حمایت و حفاظت میکنم؛ ضربه‏هاى من همانند ضربه‏هاى جوانى است که از صحنه نمیگریزد؛ جان و مال من فداى حسین باد». سپس عمرو بن قرظه ساعتى جنگید و نزد امام حسین علیه‏السلام بازگشت و در برابر آن حضرت ایستاد تا از او در برابر دشمن دفاع کند. ابن نما میگوید: او صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمیگذاشت که به امام حسین علیه‏السلام اصابت کند، و پس از جراحت‌هاى زیادى که برداشته بود به امام عرض کرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا کردم؟ آن حضرت فرمودند: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو که من هم به دنبال تو خواهم آمد. عمرو پس از شنیدن این سخنان بشارت‏آمیز به روى زمین افتاد و جان تسلیم کرد؛ سلام خدا بر او باد.

۲۳ | سوید بن عمرو
ایشان مردى شریف و کثیر الصلاه بود و در میدان جنگ همانند شیر خشمگین مبارزه میکرد و در رویاروئى با بلاها و سختی‌ها بسیار مقاوم بود و او آخرین نفر از اصحاب امام علیه‌السّلام است که به درجه شهادت نائل آمده است. او جراحات زیادى برداشته و در میان کشتگان افتاده بود، بعد از زمانى که به هوش آمد و شنید که میگویند: حسین علیه‌السّلام کشته شده است، در خود قوتى یافت بپاخاست و با خنجرى که به همراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه کرد تا او را عروه بن بکار و زید بن ورقأ به شهادت رساندند. ارباب مقاتل گفته‌اند که در میان اصحاب امام حسین علیه السلام این خصلت معمول بود که در هنگام شهادت می گفتند: اَلسَلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسوُلِ اللّهِ صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ. و امام علیه‌السّلام پاسخ ایشان می‌داند و می‌فرمودند ما به شما ملحق خواهیم شد، و این آیه مبارکه را تلاوت می‌کردند: مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلاً

۲۴ | جَون بن ابى مالک
جَون بن ابى مالک: او بنده سیاه چرده ابوذر غفارى بود که نزد امام علیه‌السّلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام فرمودند: تو از جانب ما مأذونى و براى عافیت همراه ما آمده‏اى، خود را در مشقت مینداز! گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم؟!! به خدا سوگند هر چند که بوى بدن من بد، و حسب من رفیع نیست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفید می کند و به بهشتم مژده می دهد! به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى کرد و شجاعانه به جنگ پرداخت و بیست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا این که شهید شد. امام حسین بر بالین او حاضر شد و گفت: خدایا روى او را سپید و بوى او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان. از امام باقر علیه‌السّلام روایت شده که: هر کسى کشته خود را از میدان بیرون می برد و به خاک می سپرد، اما جون کسى را نداشت، به همین جهت پیکر پاره پاره او را پس از ده روز دیدند در حالى که بوى مشک از بدنش به مشام می ‏رسید.

 

 

دیدگاه ها

نظرات 0